النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

تولد علیرضا شو شو ی خاله نسرین

سلام عسل مامان خاله نسرین چند ماه میشه که عقد کرده.ما خیلی خوشحال شدیم چون خاله نسرین خیلی سخت پسند بود.خدا رو شکر پسر خوبیه و به هم خیلی میان. ایشالله یه روزی یه پسر خوب هم قسمت عمه آزی بشه. دیشب خاله نسرین یه مهمونیه سورپرایزی گرفته بود آخه عمو علیرضا نمی دونست.گفته بود بیاد دنبالش تا با هم شام برن بیرون.یهو اومده بود تو و کلی مهمون دیده بود. اما ما خیلی دیر رسیدیم.آخه شما دختر گل مامان از صبح فقط یه ٢٠ دقیقه خوابیده بودی.من هم امروز آخرین امتحانم رو دادم و خدا بخواد دیگه تموم شد.تو پیش بابا سعید موندی اما نخوابیده بودی و کلی هم شیطونی کرده بودی. ساعت ٧ از خستگی خوابت برد و خیلی خوابت سنگین شده بود.من و بابا سعید حاضر شدیم تا تو بی...
16 ارديبهشت 1390

النا خانم و بابایی حسین

مامان قربونت بشه اینقدر بابایی رو دوست داری. بابایی ١ ماه بود که رفته بود عراق برای کار شرکت.وقتی از در اومد تو اولش خجالت کشیدی اما غریبی نکردی.بابایی هم چون میدونست گلابی خیلی دوست داری برات خریده بود.البته با کلیییی میوه ی نوبرونه.ایشالله همیشه سلامت باشه و سایه اش رو سر ما باشه. برات از اربیل یه ست آدیداس خریده که برای پاییز اندازه ات میشه.این دفعه برات آبی سرمه ایی خریده.میگه همش صورتی میپوشی.تنوع بشه برات.خیلی خوشگله.بلوز و گرمکن و کتونی.الان عکسش رو برات میزارم.     نمیدونی چقدر ذوق کرده بودی و همش میدوییدی اینور و اونور و نمک میریختی. ممه ات رو هم میکندی میدادی بابایی بخوره.کلی از دستت خندیدیم. توپت رو هم از...
16 ارديبهشت 1390

جریان انگشت النا خانم

مامان قربونت بشه وقتی دنیا اومدی خیلی جریانات داشتی که بعدا" همه رو برات تعریف میکنم. روی انگشت دست راستت یه نقطه ی سفید بود که به مرور بزرگ شد!! به دکترت نشون دادم که گفت چیز خاصی نیست اما از اونجایی که من خیلی حساسم بردمت پیش دکتر نخعی معروف که متخصص پوست و مو . خیلی سخت بین مریض وقت داد و من ١ ساعت اونجا التماس کردم. تازه میگفت بین مریض هم بخوای بیای هفته ی اول شهریور!!! اما من کار خودم و کردم و نفر ٤ رفتیم تو مطب! دکتر دستت رو دید و تو هم مثل همیشه مطب رو گذاشتی روی سرت و من و کلی چنگ انداختی!! دکتر دید و گفت که یه غده ی چربیه! گفت با تیغ روش رو سوراخ کن و تخلیه کن و پماد بزن عفونت نکنه!! آخه من چه جوری این کار رو میکردم!!!...
15 ارديبهشت 1390

اولین تاب سواری النا خانم تو پارک خوارزم

سلام عزیز دل مامان چند روزی بود که بابا سعید اصفهان بود و مامانی همش پیش ما بود.کلی بهمون خوش گذشت.پریروز با مامانی رفتیم تا خونه ببینیم.آخه مامانی اینا ٣ ماه دنباله یه خونه ی خوب میگردن!!! البته دیروز دیگه قرارداد بستن. پریروز با مامانی رفتیم تو بلوار ٢٤ متری سعادت آباد یه خونه دیدیم.حیاطش خیلی خیلی قشنگ بود اما خونه قدیمی بود و برای تو خیلی خطرناک بود.کلی پله تو خونه داشت!!! البته خونه ی تمیزی هم نبود و خیلی هم گرون بود.١٠٠ میلیون پیش و ماهی ٦٠٠.٠٠٠ تومن هم اجاره!!!!! خونه ایی هم که گرفتن تو ولنجک که کار بابایی خیلی سخت میشه چون کلی ترافیک داره.اونجا رو هم ١٠٠ میلیون پیش دادن با ماهی ١.١٠٠.٠٠٠ تومن. برات قیمت ها رو اینجا نوشتم که ب...
15 ارديبهشت 1390

تولد رونیکا جون

سلام عسل مامان دیشب رفتیم تولد رونیکا جون که خونه ی خاله گرفته بودن.بابا سعید هم نبود آخه بازم رفته اصفهان.من و تو و مامانی با هم رفتیم.منم همون لباس صورتی ات رو تنت کردم که از فروشگاه دیزنی پاریس برات خریدیم.مامان قربونت بشم که بهت میومد.هنوز یکم برات بزرگ بود اما خوشگل بود.بهت خیلی میومد. خیلی دخمل خانمی بودی عزیز دلم.کلی کیف کردی و رقصیدی.تا آهنگ بری باخ و میزاشتن تو شروع میکردی. اونجا چند تا نی نی دیگه هم بودن.دختر دایی و پسر خاله ی رونیکا (شایلی و امیر محمد) رونیکا هم همش ذوق میکرد و تو بغل عمو حمیدش و بابا مجیدش میرقصید. کیک تولد رونیکا یه میکی موس بزرگ بود.با یه شمع ١ سالگی و کلی فشفشه! وقتی فشفشه ها رو روشن کردن تو خیلی ذوق...
11 ارديبهشت 1390

لباسای جدید النا خانم

سلام عزیز دل مامان دیروز با بابا سعید رفتیم تا برای تولد رونیکا جون براش لباس بخریم.همه جا بسته بود و مجبور شدیم بریم بهار.ما تا حالا اونجا نرفته بودیم.خیلی جای باحالی بود مخصوصا" برای مامان مونا پر از لباس نی نی خوشگل رفتیم برای رونیکا لباس بخریم چند تا لباس تو خونه ایی هم برای تو خریدیم.آخه معلوم نیست من و بابا سعید کی بریم ایتالیا و ترکیه چون مامانی فعلا" مشغول اسباب کشیه!! تموم که بشه ما چند روز میریم و زود برمیگردیم.از اونجا برات همه چی میخرم.قول میدم مامان فدات بشه. دیشب برگشتنی رفتیم دم خونه ی عمو مجید .چون بابا سعید باهاش کار داشت.خاله نیوشا هم برات ٢ تا لباس خریده بود و بهمون داد.خیلی خوش بحالت شد النا خانم!! راستی تو بها...
10 ارديبهشت 1390

النا خانم شیطون میشود

عزیز دل مامان چند وقته دارم تمرین میکنم که دیگه سرت داد نزنم!! تو خیلی شیطونی میکنی و بعضی وقتا خیلی هم خطرناکه شیطونی هات اما من سعی میکنم سرت رو با اسباب بازی هات گرم کنم . چند روز پیش همش رو مبل راه میرفتی و پایین نمیومدی!!! خیلی حرص خوردم از دستت!!! اما فعلا" که یادت رفته.اما هر روز شیرین تر از قبل میشی عزیز دل مامان. برات یه مجله ی شهرزاد خریدم چون تو عاشق نی نی های توی مجله هستی.با مامانی کلی ورق زدی و ذوق کردی. بعدش مامانی یه صفحه رو آورد که توش عکس تولد بود.با یه کیک تولد و شمع.برات شعر تولد رو هم خوند.تو هم شروع کردی به رقصیدن و دست زدن.بعدش هی مجله رو میاوردی و دست میزدی که اون صفحه رو برات بیاریم.تا دوباره اون عکس رو...
9 ارديبهشت 1390